زهد
زهد
«ساده زیستی»
آقای رفیق دوست می گفت :مقداری زیلو در خانه آقا بود ، که آنها را جمع کردیم و فروختیم و یک مقدار هم من از پول شخصی خودم گذاشتم که برای آقا فرشی تهیه بکنیم. رفتیم فرش ها را عوض کردیم وقتی انداختیم و پهن کردیم آقا تشریف آوردند و گفتند : این هاچیست آقا محسن ؟گفتم : فرش ها را عوض کردیم ، گفتند : « اشتباه کردید کهعوض کردید . بروید و همان فرش ها را بیاورید. »با هزار مکافات فرش ها را پیدا کردیم و آوردم توی خانه انداختم. (سیرت آفتاب،ص81)
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |